محمد صادقمحمد صادق، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

سردار کوچک

سردارک61: اولین سفر دو تایی

رفتیم مشهد دو تایی به بهانه ختم مفهومی قرآن در جوار امام رئوف و من فهمیدم خوب همسفری هستی و بیشتر از آن خوب معلمی! دعا کرده بودم از همان روزهای اول که تو فرزندم تنها نباشی، بلکه معلمم شوی و مرا بسیار بیاموزی از این روست که محمد صادقی! علم این چنینی را تنها با مدد اهل بیت می توان رسید! و خوب معلمی هستی، صبور، بی آلایش و بسیار تاثیر گذار باشد که ما نیز خوب شاگردی کنیم کاش فقط شرط پدر محقق می شد و سرما نمی خوردی دوستت دارم!
8 آذر 1393

سردارک60: کمک به مادر

وقتی بهش غذا می دم وقتی غذاش تمام شد بلند میشه و میره ظرف غذاش رو می بره آشپزخانه البته گاهی جاهای دیگه هم می بره مثل اتاق خواب یا مثل دیروز که داشت کاسه نشسته غذاش رو می ذاشت پیش بقیه کاسه های تمیز مثل خودش توی کابینت ظرفها مامانم دیده بود قاشقهای مربا خوری اش نیستن بعد یک هفته متوجه شد که محمد صادق میره اونها رو می ذاره تو کابینت توی لیوانی که بقیه قاشق های تمیز توش هستند. خلاصه کمک های زیادی این فرزند به مادر می کند از این مدل...
8 آذر 1393

من وعاشورا

امسال عاشورا حال و هوای خاصی برایم داشت در میان عزاداران اصفهانی بودم اتفاقی افتادم و گوشه لبم کمی پاره شد دقیقا روز عاشورا همین اتفاق کوچک مرا با ناله های کودکان حسین همراه کرد عمه هایم زن عموها مادر و پدرم برایم ناراحت بودند و دور و برم می گشتند و چقدر سخت است عمه باشی و سختی کشیدن کودکان یتیم یرادرت را نظاره گر ... من تنها یک نفر بودم با حراجتی کوچک اما زینب یک نفر بود و یک کودک زمین خورده،نالان و دلتنگ عمو و پدر،یکی دیگر با کبودی گونه و تن دیگری با لباسی سوخته و ... و جز زیبایی ندید ان شاء الله  از سربازان مولا باشم و  منتقم خون دل زینب
15 آبان 1393

سردارک59: سخاوت

هر چیزی رو که توی دستش دارد به بقیه می دهد می گوید با یعنی بگیر لباسهایش را شسته بودم توی سبد ریخته بودم تا پهنشان کنم کنار دستم نشسته دانه دانه بهم می دهد و می گوید «با» وقتی ازش می گیرم و تشکر می کنم برای خودش دست می زند هرچند وقتی لباسها تمام شد بلند شده بود از رخت خشک کن گرفته بود و می خواست لباسها را دوباره بکشد و بهم بدهد. داشت با پسر عمویش بازی می کرد تفنگش را برداشته بود پسر عمو ناراحت بود که تفنگش را برداشته وقتی بهش گفت تفنگم را بده، بهش داد و گفت «با» وقتی چیزی را می خورد یکی در دهان من می گذارد و یکی در دهان خودش. البته در مورد بقیه از لقمه دهانش اصرار دارد به کسی بدهد. لقمه را از دهان...
17 مرداد 1393

سردارک 58: هر لحظه یک انتخاب

عروسی دعوت بودیم خاله وقت آرایشگاه داشت و شما خواب بودی قرار بود من هم آرایشگاه بروم می دانستم اگر بهت دست بزنم بیدار می شوی به همین خاطر از خانه بیرون نرفتم تا بیدار شوی اما تو دو ساعت و نیم خوابیدی و دیگر وقت نبود می خواستم با کمک خاله فاطمه موهایم را درست کنم دقیقا وقتی آماده شده بودیم از خواب بیدار شدی و گریه زاری راه انداختی گرسنه بودی سوپی که پحته بودم به آرامی خوردی دیر شده بود نماز خواندم باید بین آرامش پسر،غذاخوردنش و استراحتش ، و رسیدگی به ظاهر خودم یکی را انتخاب می کردم و اولی انتخاب شد نرسیدم حتی موهایم را شانه کنم عروسی که رفتیم مکان به نحوی بود که هیچ کس نتوانست روسری اش را در بیا...
9 تير 1393

سردارک56: نماز خواندن

رفته بودیم پژوهشکده مجازی محیط زیست جهت کمک به پدر سردارک در نمازخانه داشت بازی می کرد یکی یکی مهر ها را بر می داشت و رویشان سجده می کرد! ان شاء الله همیشه جزو نمازگزاران باشی  
2 تير 1393

سردارک57: چگونه کودکان را با خود استخر ببریم

من و خواهر و مادر با هم بودیم یک تشت با خودمان بردیم به پسر هم یک زیرپوش و شلوار پوشاندیم از شیر آب دوش پر آب گرمش کردیم گذاشتیمش کنار استخر سردارک را هم داخلش بود نوبتی نگهش می داشتیم هر از چند گاهی هم بغلمان می کردیم و در آب استخر که البته کمی سرد بود می چرخاندیمش دو ساعت و نیم در استخر بود باز هم وقتی می خواستیم بیرون بیاییم جیغ می زد کلی آب بازی کرد خیلی بهش خوش گذشت آب بازی یکی از بازی های اصلی سن یک تا دو سالگی است و تاثیرات روحی و روانی زیادی بر آنها دارد مثلا محمدصادق دائم سعی می کرد آبها را بگیرد، آب ها را بیرون تشت بریزد، ما را خیس کند، آب را به دهان ببرد و اینها همه در رشد مغزی شان تاثیر گذار اس...
29 خرداد 1393

سردارک55: یک سال گذشت!

تولد قمری گل پسر مصادف است با مبعث پیامبر... پس او یکساله شده انگار همین دیروز بود که... الان این پسر آرام و آهسته و گاهی با جیغ های بنفش سعی در کشف پدیده های دور و بر دارد هیچ چیزی از نظرش سریع  نمی گذرد و و لذتی در کشف دنیای پیش رو دارد هیچ چیز برایش بی مزه نیست پر از شعف دانستن است، وقتی کشفی می کند با تمام وجود و صدا دار می خندد می تواند برای دو ثانیه بایستد می تواند کانال های تلویزیون را عوض کند می تواند ادای حرف زدن با تلفن را در بیاورد و معمولا مکالمه با پدر را نجوا می کند با سرعت زیادی تمام محتویات یک کشو را بیرون می ریزد با ولع هندوانه می خورد اگر بهش موز ندهی خودش با پوست به جان آن می افت...
10 خرداد 1393

سردارک54: سردارک کچل می شود!

در یک اقدام متحورانه جهت دوری از گرمای تابستان و اینکه پسر خیلی گرمش می شد موهایش را اونقدر کوتاه کردیم که می شه بهش گفت کچل! کلی قیافه اش عوض شده اولش نشناختم مثل بچه های طرح خدمت رسانی شده مخصوصا وقتی اونقدر سینه خیز روی زمین میره که جای تمیزی روی لباسش باقی نمی مونه!  
30 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سردار کوچک می باشد