محمد صادقمحمد صادق، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

سردار کوچک

سردارک43: تولد امام صادق و پیامبر

امسال تولد این دو بزرگوار برایمان رنگ و بوی دیگری داشت. یاد پارسال افتادیم که می خواستیم اسم سردارک رابگذاریم. و به خاطر تقارن با این روز اسم محمد صادق را هم لای قرآن گذاشتیم. امیدواریم که به برکت این دو بزرگوار پسرمان متخلق به اخلاق نکو و پسندیده به آداب انسانی شود. ان شاء الله به برکت صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد راستی تولد عمو مصطفی هم افتاده بود توی این روز. به همین خاطر یه کیک خوشمزه مهمون شدیم. این اولین تولد عمو مصطفی بود که در خانواده ما گرفته می شد و من هم مهمان ویژه اش بودم.
29 دی 1392

سردارک38: ماجرای من و لحاف کرسی

ما چند روزی تهران نبودیم و پسر رو برده بودیم همدان هواخوری. اونجا در باغ هوای بسیار خنکی و تمیزی رو تجربه می کردیم. و از ترس اینکه پسر سرما نخوره این طوری شبها می خوابوندیمش! جالب اینه که تو خونه محمدصادق حتی نمیذاره یک ملحفه ساده روش باشه اونجا اصلا با این لحاف سنگین مشکلی نداشت! ...
18 شهريور 1392

سردارک35: من باید تولد کی امروز برم!

امروز خاله جونم متولد شده البته 24 سال پیش امروز زینب خانوم دختر خاله سارام هم متولد شده زهرا خانوم دختر خاله عقیله هم متولد شده خواهر زهرا خانوم، فاطمه خانوم هم متولد شده من نمی دونم اگر همه اینها جشن تولد بگیرن من باید بالاخره کجا برم و چند تا کادو توی یه روز بخرم! ان شاء الله قدم همشون مبارک باشه و سلامت و خوش در خدمت امام زمان باشیم
24 مرداد 1392

سردارک34: اولین واکسن

امروز من بر علیه چند تا بیماری واکسینه شدم، اما اشکم در اومد. اونقدر گریه کردم که نگو. نه موقع زدن واکسن، بلکه سه ساعت بعدش. مدل گریه هام خیلی با گریه های دیگه فرق می کرد. یه طوری گریه می کردم که معلوم بود خیلی دارم درد می کشم. اون قدر بی حال بودم که با اینکه دهنم خشک شده بود نمی خواستم شیر بخورم. بعد از اینکه یه عالمه گریه کردم و مامانم رو قصه دار باباجون اومد دنبالمون و بردش خونشون. اون طوری چند تایی مواظبم بودن و بیشتر تونستم بخوابم. امیدوارم خدا بیمارها رو شفا بده و هیچ بچه ای تو بیمارستان نباشه این واکسن من رو این طوری بی تاب کنه چه برسه به خود بیماری! الهی شکر که همه سالم هستیم به لطف او! ...
22 مرداد 1392

سردارک32: من و گهواره

من دو سه روز میزبان آقا جان و مادر خانم بودم. حال مادر بهتر شده بود و تونسته بود بعد از این مدت بیاد سراغم. یه هدیه بامزه هم برام داشتن یه گهواره که آقاجان به زحمت و با زخمی شدن دستهاش و با زبون روزه به سفارش پدر سردارک برام درست کرده بود. پدر این مدت وقتی نوبتش می شد که من رو بخوابونه و اذیت می شد یاد حرف عمو می افتاد که می گفت دخترکش راحت شبها رو توی گهواره اش می خوابه! رو این حساب کل خانواده رو بسیج کرده بود که برام گهواره پیدا کنند، مادر و آقا هم گهواره خوب پیدا نکرده بودند و آقا مجبور شده بود بعد از سالها دست به کار بشه و برام گهواره درست کنه! خلاصه من گهواره دار شدم و برام اولین بار 6 ساعت در روز خوابیدم، نمی دونم چه خاصیتی داره ...
1 مرداد 1392

سردارک28: لا سنه و لا نوم

هر وقت آِیه الکرسی می خواندم به این فکر می کردم که چه اهمیتی دارد که انسان خدایی داشته باشد که نه چرت و نه خواب او را نمی گیرد... وقتی که شبها محمد صادق گریه می کند و من خوابم یا چرت می زنم و از تامین نیاز او باز می مانم می فهمم که نعمت همیشه بودن و بیدار بودن چقدر مهم است... الله لا اله الا هو الحی القیوم لا تاخذه سنه و لا نوم به نظرم اینکه بتوانی با هر گریه گوش به فرمان باشی و آماده به خدمت باعث می شود که شیر دادن ثوابی معادل مجاهد فی سبیل الله داشته باشد مجاهد همیشه گوش به زنگ و آماده به کار است وقت هایی که با وجود اینکه متوجه می شوم محمدصادق گریه می کند و باز هم بلند نمی شوم تا به جیغ بنفش بزند به خودم می گویم باید خیلی تم...
7 تير 1392

سردارک 27: خوابیدن

محمدصادق خیلی جالب می خوابه... فکر می کنم همه بچه ها این طور باشن وقتی خوابه اگر نگاهش کنی، تقریبا هیچ لحظه تکراری نداره یه لحظه خنده یه لحظه اخم لبهاش رو غنچه می کنه یهو نفس نفس می زنه دست ها رو مشت می کنه یا دستهاش رو دور سرش می چرخونه و خستگی می گیره انگار وقتی چشم هاش رو روی این دنیا می بنده دنیایی رو بهش نشون می دن که هیجان انگیز تر از این دنیا است اونقدر این حرکات برام  جالب و عجیبه بعضی وقتها آرزو می کنم کاش می دانستم پشت پلکهای بسته اش چه خبر است...
30 خرداد 1392

سردارک25: معجزه تولد

هر لحظه تولد هیجان انگیز و جالبه و اثبات قدرت خدا و اینکه انسان، عظمتی است که تنها او از که احسن الخالقین است مراحل تولدش را به بهترین وجه چیده است... انسان در این تولد به  منتهای عجز خود می رسد و اینکه در این عالم هیچ کاره،‌هیچ کاره است
23 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سردار کوچک می باشد