سردارک32: من و گهواره
من دو سه روز میزبان آقا جان و مادر خانم بودم. حال مادر بهتر شده بود و تونسته بود بعد از این مدت بیاد سراغم. یه هدیه بامزه هم برام داشتن
یه گهواره
که آقاجان به زحمت و با زخمی شدن دستهاش و با زبون روزه به سفارش پدر سردارک برام درست کرده بود. پدر این مدت وقتی نوبتش می شد که من رو بخوابونه و اذیت می شد یاد حرف عمو می افتاد که می گفت دخترکش راحت شبها رو توی گهواره اش می خوابه! رو این حساب کل خانواده رو بسیج کرده بود که برام گهواره پیدا کنند، مادر و آقا هم گهواره خوب پیدا نکرده بودند و آقا مجبور شده بود بعد از سالها دست به کار بشه و برام گهواره درست کنه!
خلاصه من گهواره دار شدم و برام اولین بار 6 ساعت در روز خوابیدم، نمی دونم چه خاصیتی داره این گهواره!
تازه مامانم اجازه نمی داد من رو توش خیلی تکون بدن، من خیلی منگوله های رنگی که به بالای گهواره وصل بود رو دوست داشتم و هر بار من رو توی گهواره ام می ذارن مبهوت تکون های منگوله ها و صدای زنگوله گهواره می شم.