سردارک6: آخر و عاقبت مشورت
سلام، بعد از چند شب که پدر سردارک وقت نمی کرد احوالی ازش بپرسه، خسته و کوفته می رسید خونه و فقط بالش رو می شناخت، دیشب داشت با سردارک مذاکره و صحبت می کرد.
وسط همین صحبت ها که هی پدر می گفت و سردارک با لگد و مشت و ... جوابش رو می داد
پدر ازش پرسید که ای بچه جان می خوای اسمت رو چی بذاریم؟
اگر دوست داری روح الامین صدات کنیم تکون بخور بگو
سردارک تکون خورد
حالا اگر دوست داری محمد صادق صدات کنیم تکون بخور
سردارک تکون خورد
دوباره تکرار کردیم که شاید سردارک خودش کمک کنه که اسم دار بشه و ما رو از اینکه بچه دو اسمی داشته باشیم نجات بده، و سردار مشابه قبل جواب داد...
هر چی ازش می پرسیدی تکون می خورد و تا کنار می رفتی و باهاش حرف نمی زدی ساکت می شد
خلاصه خیلی خنده دار و بامزه شده بود...
به این نتیجه رسیدیم که این فینگیل هم ما رو گذاشته سر کار
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی