محمد صادقمحمد صادق، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

سردار کوچک

سردارک13: دید و بازدید فامیلهای اصفهانی

1392/1/5 19:30
نویسنده : مامانی
624 بازدید
اشتراک گذاری

این دومین بار بود که آقاجان، مادر و عمو و عمه هام رو می دیدم

اون دفعه هنوز نمیشنیدم که اوضاع از چه قراره، خیلی کوچولو بودم فقط 20 روزم بود...

اما این دفعه فرق می کرد

مشتاق دیدارشون بودم

فکر می کردم مسیر رفت و برگشت بهم خیلی سخت بگذره، البته یه کم هم سخت بود اما در کل قابل تحمل بود...

شبها هم یه کم بد خواب شده بودم

و از اینکه مجبور بودم زاویه 90 درچه و بعضی وقتها 60 درجه این مامان که دیگه جایی برام نمی ذاشت رو تحمل کنم واقعا خرد و خمیر شده بودم

هر وقت مامان بلند می شد من از ته دل خستگی می گرفتم و هر چی توی اون فشار له شده بودم تلافی می کردم

خلاصه مادر و عمه توران کلی باهام صحبت کردن

با فاطمه کوچولو عمو عبداله و احمدرضا خان عمو امیر هم آشنا شدم

وقتی توی دست اندازها گیر می کردیم من و فاطمه خانوم با هم سر مامانهامون داد می زدیم... که حواستون هست ما اینجاییم و داریم له می شیم

هر چند آقاجان رو خیلی کم دیدم، عمه زینب هم نشد برام صحبت کنه و اونا به اجبار ما رو تنها گذاشتن اما با این حال موقعی که شنیدم قراره برگردیم، خیلی حالم گرفته شد. هر چی پا می کوبیدم ، دست و پا می زدم کسی به فکرم نبود و آخرش منو به زور از بغل مادر بیرون آوردن...

مادر منو خیلی دوست داره... چند بار برای مامام خاطره اومدن عمه ها و عموها رو گفت و از اینکه چقدر تنها بوده و بهش سخت می گذشته برام درد دل کرد(اگر به کسی نگید، اشک هاش رو هم دیدم)

خلاصه مادر جون ما مخلصیم و سه تایی با فاطمه خانوم و آقا احمدرضا اونقدر ماچت می کنیم که یادت بره قبلا چقدر بهت سخت گذشته

امیدوارم هر چی زودتر باز همتون رو ببینم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

اسما
14 فروردین 92 10:37
سلام شما نسترن مایی؟





سلام بله خاله اسما جون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سردار کوچک می باشد