سردارک 31: ورود به جمع عاملان به سنت پیامبر
دیدم امروز از صبح مامان جون اومده پیش ما خونمون، مامان هم مهربون شده. حموم بردم، تند تند بهم شیر می داد و ...
متوجه شدم باید خبری باشه
مامان یه دعا هم برام می خوند
اللَّهُمَّ هَذِهِ سُنَّتُكَ وَ سُنَّةُ نَبِيِّكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اتِّبَاعٌ مِنَّا لَكَ وَ لِنَبِيِّكَ بِمَشِيَّتِكَ وَ بِإِرَادَتِكَ وَ قَضَائِكَ لِأَمْرٍ أَنْتَ أَرَدْتَهُ وَ قَضَاءٍ حَتَمْتَهُ وَ أَمْرٍ أَنْفَذْتَهُ فَأَذَقْتَهُ حَرَّ الْحَدِيدِ فِي خِتَانِهِ وَ حِجَامَتِهِ لِأَمْرٍ أَنْتَ أَعْرَفُ بِهِ مِنِّي اللَّهُمَّ فَطَهِّرْهُ مِنَ الذُّنُوبِ وَ زِدْ فِي عُمُرِهِ وَ ادْفَعِ الْآفَاتِ عَنْ بَدَنِهِ وَ الْأَوْجَاعَ عَنْ جِسْمِهِ وَ زِدْهُ مِنَ الْغِنَى وَ ادْفَعْ عَنْهُ الْفَقْرَ فَإِنَّكَ تَعْلَمُ وَ لَا نَعْلَمُ وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَيُّ رَجُلٍ لَمْ يَقُلْهَا عِنْدَ خِتَانِ وَلَدِهِ فَلْيَقُلْهَا عَلَيْهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَحْتَلِمَ فَإِنْ قَالَهَا كُفِيَ حَرَّ الْحَدِيدِ مِنْ قَتْلٍ أَوْ غَيْرِهِ.
امام صادق عليه السّلام در دعاء ختنه كردن نوزاد فرمود: شخص مىگويد: بار الها اين فرمان تو است و روش پيامبر تو صلوات اللَّه عليه، و پيروى ما است از تو و رسولت بخواست و ارادهات، و انجام امرى كه تو آن را خواسته و ناگزير فرموده و آن را اجرا ساختهاى، پس سوزش تيزى آهن را بدو چشانيدى در ختنه كردنش و حجامت نمودنش براى امرى كه تو خود از من بدان داناترى، پروردگارا وى را از پليديهاى اخلاقى و روانى پاك گردان و بر عمرش بيفزا، و آفات را از بدنش دور ساز و دردها را از پيكر وى بگردان، و بىنيازى او را افزون كن، و نادارى را از او دور بنما، آرى تو ميدانى و ما نمىدانيم). آ
نگاه امام صادق عليه السّلام فرمود: هر كس اين كلمات را هنگام ختنه فرزندش نگفت پس پيش از آنكه فرزندش بالغ شود بر او بخواند، و چنانچه خواند از تيزى و برندگى اسلحه و كارد در قتل و غير آن در امان باشد.
ساعت ٢ و ربع از خونه رفتیم بیرون
٢ ونیم من و مامان و مامان جون و بابا بیمارستان صارم کلنیک اطفال منتظر دکتر امینیان شدیم
من رو ساعت ٤ بردن اتاق عمل سرپایی و بی حسم کردن و ٢٠ دقیقه بعد من رو تحویل بابا و مامانم دادن
من آروم آروم گریه می کردم
دکتر گفت مامان بهم شیر بده تا ببینه خونریزی دارم یا نه
اما من خواب بودم و شیر نخوردم، مامانم می گفت به خودش رفتم که اتاق عمل می بینم خوابم میگیره(آخه برای به دنیا آوردن من دکتر بیهوشی هی بیدارش می کرد می پرسید خانوم پاهات گرم شده؟ بی حس شدی؟)
یه ربع بعدش بیدار شدم و شروع کردم به گریه های بلند کردن، خیلی محکم جیغ می زدم، مامان جون ترسیده بود
اما وقتی جیشم تموم شد آروم شدم و خدا رو شکر خونریزی نکرده بودم و دکتر مرخصم کرد.
و این گونه من به جمع عاملان به سنت پیامبر پیوستم...
الهی شکر که مرا در جمع مسلمانان و در کشوری که رهبر آن شیعه و مرجع است آفریدی...