محمد صادقمحمد صادق، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

سردار کوچک

سردارک35: من باید تولد کی امروز برم!

امروز خاله جونم متولد شده البته 24 سال پیش امروز زینب خانوم دختر خاله سارام هم متولد شده زهرا خانوم دختر خاله عقیله هم متولد شده خواهر زهرا خانوم، فاطمه خانوم هم متولد شده من نمی دونم اگر همه اینها جشن تولد بگیرن من باید بالاخره کجا برم و چند تا کادو توی یه روز بخرم! ان شاء الله قدم همشون مبارک باشه و سلامت و خوش در خدمت امام زمان باشیم
24 مرداد 1392

سردارک34: اولین واکسن

امروز من بر علیه چند تا بیماری واکسینه شدم، اما اشکم در اومد. اونقدر گریه کردم که نگو. نه موقع زدن واکسن، بلکه سه ساعت بعدش. مدل گریه هام خیلی با گریه های دیگه فرق می کرد. یه طوری گریه می کردم که معلوم بود خیلی دارم درد می کشم. اون قدر بی حال بودم که با اینکه دهنم خشک شده بود نمی خواستم شیر بخورم. بعد از اینکه یه عالمه گریه کردم و مامانم رو قصه دار باباجون اومد دنبالمون و بردش خونشون. اون طوری چند تایی مواظبم بودن و بیشتر تونستم بخوابم. امیدوارم خدا بیمارها رو شفا بده و هیچ بچه ای تو بیمارستان نباشه این واکسن من رو این طوری بی تاب کنه چه برسه به خود بیماری! الهی شکر که همه سالم هستیم به لطف او! ...
22 مرداد 1392

سردارک33: اولین مسافرت من

من اولین سفرم رو به کمک حمایتهای خانواده مادری به همدان رفتم. سفر فشرده ای بود، به دلیل ماه رمضون بودن ما بعد از نماز ظهر پنج شنبه حرکت کردیم و جمعه صبح هم برگشتیم که قبل از اذان تهران باشیم. اون قدر هوای همدان خوب بود که باورم نمی شد. وقتی وارد باغ دایی شدیم مبهوت دیدن سبزی درختان شده بودم و با چند تا عطسه جانانه هوای خنک باغ رو استقبال کردم. مامان در هوای ازاد علی رغم اینکه همه به مامانم می گفتن بچه ت مریض میشه من رو چند ساعت خوابوند! خیلی خوب بود از تنفس هوای تمیز و خنک لذت می بردم.  امیدوارم که بازم من رو به دیدن طبیعت زیبا و این هوای خنک ببرن و پدر چانم هم باشه که بیشتر بهم خوش بگذره و بتونیم بیشتر بمونیم.   ...
11 مرداد 1392

سردارک32: من و گهواره

من دو سه روز میزبان آقا جان و مادر خانم بودم. حال مادر بهتر شده بود و تونسته بود بعد از این مدت بیاد سراغم. یه هدیه بامزه هم برام داشتن یه گهواره که آقاجان به زحمت و با زخمی شدن دستهاش و با زبون روزه به سفارش پدر سردارک برام درست کرده بود. پدر این مدت وقتی نوبتش می شد که من رو بخوابونه و اذیت می شد یاد حرف عمو می افتاد که می گفت دخترکش راحت شبها رو توی گهواره اش می خوابه! رو این حساب کل خانواده رو بسیج کرده بود که برام گهواره پیدا کنند، مادر و آقا هم گهواره خوب پیدا نکرده بودند و آقا مجبور شده بود بعد از سالها دست به کار بشه و برام گهواره درست کنه! خلاصه من گهواره دار شدم و برام اولین بار 6 ساعت در روز خوابیدم، نمی دونم چه خاصیتی داره ...
1 مرداد 1392

باید لیاقت مجاهد شدن را بهمان بدهند...

همیشه از بچگی دوست داشتم که یه کوچولو داشته باشم... یادمه که چطور به عروسک هام شیر می دادم، براشون لباس می دوختم، شال گردنم رو توی سرمای زمستون با وجود خنده همه همکارای مامانم که توی سرویس بودن دور سرش می انداختم که سردش نشه، بهشون از هر غدایی که می خوردم می دادم یا ... حالا خدا به یکی از آرزو هام رسوندتم من یه کوچولوی نازنین و معصوم دارم و دوست دارم بهش شیر بدم خیلی اما اون روزهای اول که نی نی همش گریه می کرد و بقیه می گفتن شیر نداری بهش بدی، خیلی غصه ام می شد، بقیه رو بیرون می کردم از اتاق و تنهایی گریه می کردم من از خدا خواسته بودم که باور کنم که این بچه ما نیست،‌بنده اونه که چند روزی مهمون ماست و من یه میزبانم دلم خی...
21 تير 1392

سردارک30: اولین ماه رمضان

ماه رمضان از راه رسید و من یه تمرین ویژه برای مامانم راه انداختم... امسال داره روزه برعکس می گیره یعنی به لطف من محبوره از صبح تا شب با اینکه خیلی سختشه و اصلا میل نداره هی بخوره که من گشنه نمونم! من دوست دارم که از صبح تا شب بچسبم به مامانم و با دهان باز نگاهش کنم یا قورت قورت بخورم اصلا هم اجازه نمی دم منو از بغلش پایین بذاره خیلی که همکاری بخوام بکنم ٤ ساعت توی روز می خوابم که مامانم وقت کنه لباسهام رو بشوره و نماز و دستشویی بره به نظرم مامانم باید یاد بگیره که مهم بندگی ست، هم خوردن سخته و هم نخوردن مهم اینه که وقتی خدا می گه بخوری و وقتی می گه نخوری...   ...
19 تير 1392

سردارک 31: ورود به جمع عاملان به سنت پیامبر

دیدم امروز از صبح مامان جون اومده پیش ما خونمون، مامان هم مهربون شده. حموم بردم، تند تند بهم شیر می داد و ... متوجه شدم باید خبری باشه مامان یه دعا هم برام می خوند اللَّهُمَّ هَذِهِ سُنَّتُكَ وَ سُنَّةُ نَبِيِّكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اتِّبَاعٌ مِنَّا لَكَ وَ لِنَبِيِّكَ‏ بِمَشِيَّتِكَ وَ بِإِرَادَتِكَ وَ قَضَائِكَ لِأَمْرٍ أَنْتَ أَرَدْتَهُ‏ وَ قَضَاءٍ حَتَمْتَهُ وَ أَمْرٍ أَنْفَذْتَهُ فَأَذَقْتَهُ حَرَّ الْحَدِيدِ فِي خِتَانِهِ وَ حِجَامَتِهِ لِأَمْرٍ أَنْتَ أَعْرَفُ بِهِ مِنِّي اللَّهُمَّ فَطَهِّرْهُ مِنَ الذُّنُوبِ وَ زِدْ فِي عُمُرِهِ وَ ادْفَعِ الْآفَاتِ عَنْ بَدَنِهِ وَ الْأَوْجَاعَ عَنْ جِسْمِهِ وَ زِدْهُ مِن...
17 تير 1392

سردارک29:اولین مهمانی

من امروز برای اولین بار از منزل خارج شده و به مهمانی رفتم! آخه از قدم مبارک و کوچولوی من و به لطف خدا خاله خانوم ما عروس شد و من باید به اوضاع نظارت می گردم و صد البته داماد جدید را نظاره... همین یه خاله رو داریم دیگه باید مطمئن می شدم از اوضاع مامانم می گه که خیلی جالب رفتار می کردم، هر جا که پای صحبت مهمی به میان بود من تحمل دوری از جمع را نداشتم و اصرار می کردم که توی جمع باشم و همه جا رو نگاه کنم... اما جاهایی که خیلی فایده نداشت خوردن رو به دیدن ترجیح می دادم خلاصه این اولین خروج ما از منزل به قصد مهمانی بود...
15 تير 1392

سردارک28: لا سنه و لا نوم

هر وقت آِیه الکرسی می خواندم به این فکر می کردم که چه اهمیتی دارد که انسان خدایی داشته باشد که نه چرت و نه خواب او را نمی گیرد... وقتی که شبها محمد صادق گریه می کند و من خوابم یا چرت می زنم و از تامین نیاز او باز می مانم می فهمم که نعمت همیشه بودن و بیدار بودن چقدر مهم است... الله لا اله الا هو الحی القیوم لا تاخذه سنه و لا نوم به نظرم اینکه بتوانی با هر گریه گوش به فرمان باشی و آماده به خدمت باعث می شود که شیر دادن ثوابی معادل مجاهد فی سبیل الله داشته باشد مجاهد همیشه گوش به زنگ و آماده به کار است وقت هایی که با وجود اینکه متوجه می شوم محمدصادق گریه می کند و باز هم بلند نمی شوم تا به جیغ بنفش بزند به خودم می گویم باید خیلی تم...
7 تير 1392

چرا مادر با تولد فرزندش از گناهان پاک می شود؟

برایم همیشه برخی از مواقف و اثرات آنها جالب بوده بعد از انجام اعمال حج انسان از گناهان پاک می شود مثل روزی که از مادر متولد شده... داشتم فکر می کردم که چرا مادر بعد از تولد فرزندش معصوم و طاهر می شود؟ چه اتفاقی می افتد؟ شاید دردهای دیگری هم در عالم باشند مانند درد زایمان، اما چرا و چگونه تولد این تاثیر را دارد؟ من در فکر خودم به این رسیدم، نمی دانم درست است یانه... مادر بعد از تولد فرزند به اولین نیازهای انسان و اینکه چقدر ناتوان و بی مقدار است پی می برد، همان نیازهایی که تا دیروز برایش مهم نبوده الان بسیار مهم و تعیین کننده می شود از دفع مواد زاید بدن گرفته تا خوردن و خوابیدن تولد یک انسان به رخ کشیدن عجز انسان است و این را یک م...
30 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سردار کوچک می باشد