محمد صادقمحمد صادق، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

سردار کوچک

سردارک24: بشین، پاشو

پسر ما باورش شده که سردارکه! القا یه همچین تاثیری داره روی جنین به دکتر می گم چه کاری از دست ما بر میاد که انجام بدیم پسرمان زودتر بیاد میگه دستت رو از لبه میز بگیر و بشین و پاشو خلاصه پسرمون هنوز نیومده به ما بشین، پاشو می ده ما نه مرخصی گرفتیم، نه سر پست خوابمون برده و نه از جبهه فرار کردیم نمی دانم که چرا بهمون بشین پاشو دادن خدا به داد بقیه وقتهایی که بزرگتر می شه برسه! سردار و سردارک با هم بخوان ائتلاف تشکیل بدن ماجراهایی خواهیم داشت! ...
14 خرداد 1392

سردارک23: همه منتظر ورود من هستند!

روزی نیست که حداقل دو سه نفر زنگ نزنن و از مامان جون نپرسن که من اومدم یا نه! از بین زن عمو، دختر عمو، زن دایی مینو و زن دایی رضوان، خاله زهره و خاله اکرم، سوده و رعنا از هم بیشتر من دوست دارم مریم رو ببینم! از بین این جمع من فاصله سنی ام با مریم از همه کمتره! تقریبا فاصله سنی مامانم با داداش آرمین مریم مامانم هم موقع تولد آرمین یه همچین حسی داشت، همش دوست داشت آرمین زودتر بیاد و ببینتش. باید بگم که منم برای جبران، تا حالا فقط به خواب همین مریم جون رفتم و خودی نشون دادم... بقیه نمی دونم هنوز من چه شکلی هستم خلاصه مریم جون ما مخلصیم و سعی می کنیم با صاحب خونه صحبت کنیم که با ما کم کم تسویه حساب کنه و بفرستتمون خونه جدید. دوست ...
13 خرداد 1392

سردارک22: دایی احمدرضا اعلام وجود کرد!

می دونید که من یه پسر عمو دارم به اسم احمدرضا. از وقتی شنیده من دارم میام، و بهش گفتن که من دایی ندارم و اون دایی بیژن ش رو خیلی دوست داره به همه گفته من پسر عموی محمدصادق نیستم، من دایی شم خلاصه ما دایی دار شدیم. احمدرضا که بر خلاف آنچه انتظار می رفت و می گفت استقبال خوبی از دختر عمو فاطمه زهرا کرده، و کلی بهش محبت کرده و بوسیدتش! مادر ازش پرسیده مگه نمی خواستی لهش کنی، گفته نه گولتون زدم، آبجی رو که له نمی کنن... خلاصه با وقایای فوق من فهیدم که اگر به سلامتی بیام، تو اصفهان حداقل یه هم بازی دارم... مخلصیم دایی احمدرضا ...
13 خرداد 1392

توصیه9: وسایل ساک نوزاد

یه یمن مانور آمادگی ورود محمد صادق من به این نتیجه رسیدم که باید این وسایل رو توی ساک نوزاد حتما بذاری، هر چند بیمارستان به من تاکید کرد که هیچ چیزی نیاز نیست و شما فقط خودتان بیایید: - قاشق و چنگال: برای خوردن کمپوت، ناهار و ... - چند تا آبمیوه: ممکنه که قبل از زایمان شما یا همراهانتون بهش نیاز پیدا کنن. - جدا کردن وسایل خودتان از ساک پدر(چون از اول که به پدرش اجازه ورود به اتاق زایمان و ... رو نمی دن و معمولا باید پدر مدتی رو توی راهرو به سر ببره) - بردن یه ظرف مناسب که هم بشه به عنوان کاسه ازش استفاده کرد و هم اگر غذا اضافه ماند یا دوست نداشتید در ساعت ناهار یا صبحانه بیمارستان چیزی بخورید، بشه غذاتون رو توش بریزید و بذارید یخچال....
13 خرداد 1392

سردارک21: مانور آمادگی ورود محمدصادق

دیروز من برای خانواده یه مانور آمادگی اومدنم رو گذاشته بودم که ببینم چقدر پذیرای حضور من هستند و می ارزد از این جای گرم و نرم که البته کمی تنگ شده برام بیام بیرون یانه! ساعت یازده شب شروع کردم به تغییر و تحول و کلی انقباض راه انداختم با کلی نقشه برای اینکه کسی متوجه نشه خیلی مرتب همه چیز رو با صاحب خونه هماهنگ کرده بودم که چیزی لو نره و سر ساعت به مدل مشخصی تولید انقباض کنه.. خلاصه مامان با اینکه درد نداشت، به خاطر این برنامه ریزی صحیح من زنگ زد به خاله حدیثِ ماما که خاله حدیث اوضاع از این قراره بخوابم یا باید کار خاصی انجام بدم، خاله حدیث طبق نقشه من عمل کرد و گفت باید برید بیمارستان. اما مامان که دست بردار نبود، دوباره زنگ زد به بی...
13 خرداد 1392

توصیه7: در هفته های آخر بارداری چه بکنیم؟

در تحقیقاتی که از افراد مختلف به عمل آوردم فعلا به موارد زیر دست پیدا کرده ام اگر کسی توصیه های دیگری دارد اضافه کند: - خوردن شبی یک لیوان گل گاوزبان بعد از هفته 38 درصورتی که سر بچه پایین باشد. - خوردن غذای سبک و مقوی: روده پر زایمان را سخت می کند. - خوردن مواد غذایی که مانع از یبوست می شود. - خوردن مایعات - خواندن سوره مریم به ده خرما و به همراه داشتن آن برای میل نمودن قبل، حین و بعد زایمان - درست کردن شربت زعفران برای خوردن قبل از رفتن به بیمارستان - مالیدن حنا یا ترکیب حنا و ماست به شکم برای خنکی - خوردن نصف لیوان کاسنی در روز - خوردن آش گشنیز(ترکیب عدس، برنج، گشنیز) و ماست ...
10 خرداد 1392

توصیه6: ورزش های داخل آب

از اون جایی که ممکنه دوستان نتونن به استخر بیمارستان صارم برن و ورزش کنن من یه سری از ورزش هایی که یادم مونده رو براتون اینجا شرح می دم که اگر جای دیگه توی دوران بارداری استخر رفتید بتونید ازش استفاده کنید. البته در انجام حرکات زیاده روی نکنید چون بعضی از اونها مربوط به هفته های خاصی است و بهتر است بیشتر در آن هفته ها انجام شود. ضمنا این ورزشهای دورن آب خیلی به شرایط جسمی و روحی آدم کمک می کنه سعی کنید حداقل یکبار تجربه اش کنید: لینک بخش آکواژیمانستیک بیمارستان صارم   انواع راه رفتن در آب: روی پاشنه پا به سمت جلو و عقب حرکت کردن روی پنجه پا به سمت جلو حرکت کردن در حالی که به جلو حرکت می کنید و کف پای ثابت به ته استخر است،...
10 خرداد 1392

توصیه8: بعد از زایمان چه کنیم؟

- در آوردن هسته خرما و ریختن سیاه دانه در آن و خوردن این خرماها بعد از زایمان وقتی که گفتند می توانید چیزی بخورید. - نخوردن زیاد آب بعد از زایمان: به جای آب از مایعات دیگر استفاده شود. باعث بزرگی شکم می شود. - شستن بدن زائو با نمک: رطوبت اضافه بدن را دفع کرده و احساس سبکی به مادر می دهد. - خوردن آلو درون غذا یا به صورت خوراکی (بهتر است خیس کرده باشد) - خوردن 40 روز صبحانه کله پاچه با برداشتن چربی و افزودن لیمو ترش تازه - خوردن جگر و کباب روزی یک سیخ - خوردن رازیانه خشک همراه دوغ یا ماست - خوردن سالاد و کاهو فراوان - خوردن تره و شنبلیله را به صورت سبزی خوردن یا کوکو - خوردن7 یا 8 لیوان شیر در طول روز - استفاده از توالت فرن...
10 خرداد 1392

سردارک20: بابام بالاخره پیداش شد!

می دونید چقدر دلم برای آقای پدر تنگ شده بود... اما بالاخره دیشب به مناسبت روز پدر راه خونه رو پیدا کرد و اومد پیشم... فکر کنم دنبال هدیه بود که چون هنوز من نیومدم که نمی تونم از اون دنیا براش هدیه بفرستم شما بگید می تونم؟ تازه امروز سالگرد ازدواج مامان و بابام هم بود... ماه رجب سالگرد کلی خاطره برای مامانم و بعد بابامه سالگرد رفتن به مکه چه خانوادگی، چه دانشجویی و چه متاهلی سالگرد عقد سالگرد عروسی و... خلاصه کلکسیون مامان و بابام توی ماه رجب با تولد من تکمیل می شه ...
6 خرداد 1392

سردارک19: از امروز می تونید من رو دکتر سردارک صدا کنید

امروز صبح با اینکه فکر می کردم نتونم خوب از خواب بلند شم و خواب آلوده باشم ، به موقع بیدار شدم و حاضر شدم که با مامانم بیام دانشگاه. ساعت 8 دانشکده کتابداری بودیم، هنوز هیچ کدام از همکلاسی های مامان نیومده بودن... پس من تونسته بودم به موقع مامان رو از خواب بیدار کنم(آخه جدیدا مامان نیازی به ساعت نداره، من خودم به موقع صبح ها بیدارش می کنم) امتحان رو دیر شروع کردن... ساعت 9 به جای هشت مامان یه ساعت بود روی صندلی نشسته بود... و تازه هیچی هم ننوشته بود بهمون گفتن که ترم پیش یکی از دانشجو ها تا ساعت 6 عصر نشسته سر امتحان و 30 ص مطلب نوشته، من همش دعا می کردم که مامان من اینقدر تراوش مغزی نداشته باشه که مجبور شم تا عصر اینجا بمونم....
24 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سردار کوچک می باشد